یادی از جاودان یاد ببرک کارمل و برادر و همرزم فقید ش محمود بریالی!
احمدشاه سرخابی احمدشاه سرخابی

دسامبر سیاه!

بی همه گان بسر شود بی توبسر نمی شود

داغ تو دارد این دلم جای دیگر نمی شود

به مناسبت چهاردهمین سالروز رحلت فرزند بزرگ خلق ببرک کارمل و                 چهارمین سالروز وفات فرزند صدیق خلق محمود بریالی!

نمی دانم کدامین شیوه دشوار است در عالم

نفس در خون تپید و گفت پاس آشناییها

وقتی که از میمنه به کابل منتقل شدیم، سال 1334 بود. با محیط، هوا و فضای بیخی نوِ تحصیلی، اجتماعی، سیاسی و محیطی مواجه شدم: شهرکابل بزرگ و مطبوع بود؛ شامل لیسۀ غازی شده بودم؛ دهۀ دموکراسی، یا دهۀ قانون اساسی بود؛ بازماندگان مشروطه خواهان، ویش زلمیان و سایر جوانان نواندیش از زیر یخبندان استبداد هاشم خان باز جوانه زده بودند. ازعلاج بیماری و فقر مردم، از جداشدن حکومت از سلطنت سخن می گفتند؛ از ضرورت کار در جهت رشد وانکشاف اقتصادی کشور مینوشتند؛ ازترقی سایرکشورها و عقبمانی وطن مان حکایتهایی داشتند.

در آن زمان سطح آگاهی ام به این امرقد نمی داد، که عاملان و مسؤلان فقر وبینوایی مردم و عقبمانی کشور را بشناسم و ضد آنها به مبارزۀ متشکلانه یی بی پیوندم، ولی با شنیدن نامهای مبارزان آن برهه، ذوق زده می شدم و به هیجان می آمدم. سرِزبان صنفیهای دورۀ لیسه ام نامهای زیادی ازمبارزان، روشنفکران و جوانان نوبرخاسته بود. از جمله ببرک کارمل که جوان بود وماهم که نوجوان بودیم، بیشتر خوش مان می آمد. بخصوص وقتی که از دلاوری وشرکت فعال او در مبارزات جوانان و محصلان و در پیامد آن از زندانی شدن کارمل اطلاع یافتم و گاه گاهی که در شهر حین گشت و گذار ادا و اطوار، حرکت و رفتار و کرکترش رامی دیدم، یکدل نه صد دل عاشق او شدم.

همان بود، که در جملۀ نخستین گروپ محصلان افغانستان به اتحاد شوروی وقت رفتم. من که از کشوری عقب نگه داشته شدۀ چون افغانستان، به یک کشور باعظمتِ اروپایی رفته بودم و در همه گستره ها تفاوتی از زمین تا آسمان را میدیدم، نه تنها در رشد آگاهی مسلکی ام، بل در انکشاف آگاهی اجتماعی و سیاسی ام نیز تأثیر به سزایی داشت: به انواع گوناگون اتحادیه ها، انجمنها، فعالیتهای فرهنگی و مسلکی آشناشدم؛ نهضتِ کار و سازندگی را مشاهده کردم؛ تعاون وهمکاری را دیدم؛ عدالت اجتماعی را شاهد شدم؛ طرز تطبیق آن را دیدم؛ مواظبت حزب کمونیست را از مردم وکشور احساس کردم.... در یافتم، که همه چیز نتیجۀ کار، ابتکار و زحمت  انسان برای انسان و در خدمت انسان است.

در شوروی بود که با مسائل اجتماعی ـ سیاسی و اندیشۀ مترقی آشنا و از آن جا بیشتر به ببرک کارمل و اندیشه اش دلبسته شدم. آن وقت فهمیدم وباورمندشدم، که همه مبارزان مان و در پیشاپیش همه ببرک کارمل راست میگویند.

بخاطرم خطور میکرد، که اگر در کشورماهم حکومتهای سررشته داری می بودند و یاباشند، کشور ماهم آباد و مردم ماهم بیشتر آگاه و همه باسواد و رفاه مند میبودند، یا می شدند؛ خوب و بد، خیر و شرِ خودرا خوبتر و بهترتر درک مینمودند؛ فریب بیگانه گان استفاده جُو را نمی خوردند؛ پیرکرمشاه وملاهای دیگرقلابی انگلیسی، جامع الاظهری، دیوبندی و قُومی سالها در مساجد ما مقتدا نمی بودند و مردم مسلمان پاکدل و پاکنهاد مان را شست و شویِ مغزی نمیدادند؛ چالشهای کنونی کشورمانهم که پیامد همان زهرپاشیهاست، و جود نمیداشتند.

درمدت تحصیل و اقامت به اتحادشوری وقت، فیته های سخنرانیهای ببرک کارمل را که در مجلس نمایندگان و مظاهرات ایراد می گردید، محصلان می آوردند و من نیز می شنیدم؛ لذت می بردم و بوجد می آمدم؛ آرزو میکردم، که روزی به ملاقات او نایل گردم.

در یکی از رخصتیهایی که بوطن بازگشتم، به عنایتِ دوستی در معیتِ جمعی از دوستان به دیدار ببرک کارمل راهیاب گردیدم. در آن دیدارِ مختصر از ارشادات وی به آن اندازه فیض بردم، که در تمام مدت تحصیل در شوروی مستفید نشده بودم. منطق سازنده، استدلال قوی، صحبتِ گیرای باکمال و جامع او دریچۀ از کلبۀ تنگ و تاریک زندگی ام، به سوی جهان لایتناهی و پرنور گشود. از آن بحر بزرگ بقدر گنجایشِ ذهنم هدف، رسالت و مسؤلیت انسانی و زندگی را نوشیدم. اورا به مراتب، بیشتر وبالاتر از آن یافتم، که در باره اش شنیده بودم. پیوند قلبی ام به شخصیت  ومحبتش پیچید.

بعد از ختم تحصیل و مدتی کار، با آگاهی از مسائل سیاسی ـ اجتماعی، فقرو درد مردم آگاهانه، با عشق به ببرک کارمل به عضویت ح.د.خ.ا مفتخرشدم و تااکنون بدون تردید و عدول به اندیشه، راه، جناح و سازمان او دلبندم. درتمام مدت رهبری وی دساتیر حزبی راکه تراوش ذهن او بودند، به مثابۀ امر خالی ازخطا، اشتباه و مقدس می پذیرفتم و تعمیل مینمودم.

با پیشرفت زندگی و کاردولتی و فعالیت حزبی خود، با شخصیت بزرگ وپر جوانب ببرک کارمل تاجایی آشنا شدم: مانند کوه عظیمی بود، که هرقدر به او نزدیک می شدی بزرگی اش بیشتر می گردید؛ شخصیتی انسان دوست، باتوجه ومهذب بود؛ دارای سیاست دقیق، سنجیده شده، عمیق و پایه دار بود؛ در عین حالی که قاطع بود، انعطاف و گذشت زیادی هم داشت؛ حوصلۀ بی پایان به مطالعه و آموزش بخرچ می داد؛ دانشمند، آموزگار و سخنور بی بدیل بود؛ در هر دیدار، به کمترین وقت انبوهی از دانش را به ذهن مخاطبش القاء می کرد؛ ابتکار و نیروی نستوه در کار و فعالیت سازمانی و سیاسی داشت؛ روان شناس توانا بود؛ انسان طرف مقابلش را به زودی و خوب درک می کرد و به خود می کشانید؛ مُورّخ و جامعه شناس ژرف بود؛ به جغرافیایی کشور مسلط بود؛ شاید نادر محلات کشور باشد، که سفر نکرده بود وبه سنتها، رسم و رواجها، عرف و عادتهای مردمِ آنجا بلد نبود، وپیداوار، شیوه و سطح زندگی و تا ریخش را نمی دانست؛ با عاطفه، انسان دوست و عاقبت اندیش بود؛ از موهبتِ شم سیاسی قوی برخوردار بود و آیندۀ بعید را پیشبینی می توانست؛ ملکه و قریحۀ سرشار در تحلیل مسائل سیاسی و حوادث داشت؛ دارای پشت کار و وقف خستگی ناپذیر بود. ... آنچه که مرا درمیان همه خصوصیات او بحیرت درمی آورد، این امر بود، که هرگز در توصیف، استقبال، مقام و پیروزی غره نمی شد و درشکست دل شکسته، دست پاچه و مأیوس نمیگردید.

که هیهات قدر تو نشناختیم      بشکر قدو مت نپرداختیم.

به رفقایی که گاهگاهی در حق او بی احترامی می نمایند، رفیقانه و صمیمانه مراجعه می نمایم، که از این کار دست بردارند؛ زیرا گذشته از این که، این عمل بنابر سنت پسندیدۀ ملی و عیاری مردمان مان ناجوانی و ناسپاسی شمرده می شود، قلب هزارها عضو پیشین ح.د.خ.ا. (ح.وطن) را نیز جریحه دار می سازد، که رنجاندن قلبی بذات خود گناهیست بزرگ؛ بنابرآن سخن سعدی را به ایشان تقدیم مینمایم:

 مبارزان جهان قلب دشمنان شکنند

                                 تورا چه شد که همه قلب دوستان شکنی؟

یا: قدیمان خود را بیفزای قدر     که هرگزنباید زپرورده غدر.

از نگون بختی ما، اتحادشوری در جنگ سرد شکست خورد، در جهان فاجعه پیش آمد، نظام سوسیالیستی شوروی ازبین رفت، آن کشور پهناور و تکیه گاه صلح و آزادی ازهم پاشید؛  دیگر نیست؛ شکستهم وارث ندارد؛ هر کس اکنون در مُذمت از آن نظام و کشور چیزهای می بافد؛ ولی من بخاطردارم و معتقدم، که دهها نقص داشت و هزارها خوبی.   

 اگر واقعبینانه بنگریم و ذهنگری نه نماییم، بعد از آن فاجعه، دوامِ ذیست و استقرار حکومت حزب وطن، که تاآن زمان تحکیم نیافته بود، بذات خود قاییم نبود و بطور کامل سر پای خود نه ایستاده بود، ممکن نبود. همان بود، که مبتنی بر این واقعیت سقوط کرد.

در این زمان بود، که از میان همه یی پیش کیسوتان مان، رفیق فقید محمود بریالی رشادت نشان داد، همراه مردم و اعضای حزب در کشور چند سالی را بسربُرد؛ که از یک طرف پایۀ قوت قلب و تسلی به اعضای حزب بود، از سوی دیگر با غاصبان حاکمیتِ مردم، کار زیادی را از پیش بُرد؛ چنانچه حتا آنها نیز در گذشتش را ضایعۀ ملی خواندند.

وقتی که به اروپا آمد، از همه اول رهبران را گردآورد؛ سپس بعد از غور و مداقه یی زیاد نهضت فراگیر را در اروپا  و در پی آن در کشور بنیان گذاشت  و هردو را بهم پیوند داد. سوگمندانه که دیو مرگ او را نا به هنگام ازما ربود؛ هردو برادر در دسامبر ـ که این ماه را بدین مناسبت سیاه می نامم ـ در گذشتند.

رفیق بریالی به فراهم آمدنِ همه جزیره های ح.د.خ.ا. (حزب وطن) زیاد می کوشید و به تفاهم با سایر نیروهای مترقی، ملی و مذهبیهایِ سنتی توجه بسیار مبذول می داشت. اکنون برماست، که اگر صادقانه در راه او روانیم، نظر وی را جدیتر تعقیب نماییم.

جدیت در راه تأمین وحدت، گذشته بر وفاداری به اندیشۀ رفیق بریالی، نیروی بزرگی به ما می بخشد، که هدف هردو رهبر در گذشتۀ خود و آرزو و آرمان هزارها رفیق شهید خود را برآورده  سازیم،  که عبارت از ایجاد جامعۀ مبتنی بر رفاه اجتماعی به مردم کشور مابود.

گور خونین  شهیدان به تو آواز دهد

                                 مشعلی را که فروزان شده خاموش مکن!

رفقای عزبز!  به هریک ما دین است، که اندیشه وهدف ببرک کارمل بزرگ و آرمان رفقای شهید خود را که ساختمان جامعۀ مترقی و بارفاه به مردم افغانستان بود واقدامات محمود بریالی در رابطه به وحدت را جامۀ عمل بپوشانیم. راهی که ما برای رسیدن به  آن اندیشه و هدف در پیشرو داریم،  جادۀ عریض دارد، که به ما امکان می دهد، براحتی پهلو به پهلو و جوره راه برویم. پس تمبه و تیله یا نگرانی برای بالایی و پاینی  یا تلاش برای پیشی گرفتن از یک دیگر زائد است.

از آن جاکه درد دل زیاد است؛ اما شنوندۀ فغان دل کم، بنابرآن به سعدی پناه می برم: 

هنوز قصۀ هجران و درد فراق     بسر نرفت و، بپایان رسید طومارم.


December 5th, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل تاریخی